، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

مدیریت بحران!

یکشنبه 10 مهر 90 پینوشت اضافه شد! خسته ام ! چشمام می سوزن! سرم درد می کنه چون دیشب از نصفه شب تا صبح تو رو تو بغلم راه می بردم و الان هم کلی گریه کردم! دکتر احتمال داده آبله مرغان گرفته باشی! و حرفهای اطرافیان که از شنیدنشون دلم می خواد سرمو به دیوار بکوبم: خدا رو شکر کن که تو بچگی گرفته. چه خوب که تو این سن گرفته بزرگی بدتره و من نمی تونم بفهمم چه چیز این سن خوبه؟ خودم دانشگاه می رفتم که گرفتم . بابایی هم بعد از دانشگاهش آبله مرغان گرفته آره سخت بود خیلی شدید بود حتی تو حلق و تخم چشمم هم زده بود ولی هیچ کدوم دلیل نمی شه که این خوب باشه که تو تو این سن بگیری. عصبانیم، دلمرده ام از اینکه تو شهر غریبم از اینکه بابایی خیلی گرفتا...
22 مهر 1390

13 ماهگی

سه شنبه 5 مهر 90 دخترکم از روز جمعه سرما خورده ! و متعاقب اون مامانشم گرفته . 13 ماهگی نازگلکم مصادف شد با سرماخوردگیش و مامان نتونست دیروز پست بذاره . عزیز دلم خوشگلکم 13 ماهگیت مبارک دلبندم . دعا می کنم مثل همیشه سالم و سرحال باشی. دیگه راه افتادی خیلی بامزه راه می ری مخصوصا وقتی وسط راه می خوای تغییر مسیر بدی. با دیدنت قند تو دلم آب می شه . امروز تلویزیون یه کارتون پخش می کرد که توش خرس، جغد ( که تو فکر کردی کلاغه) ، اردک ، پیشی داشت و تو با دیدن هر کدوم اسمشون و صداشونو در میاوردی . قربونت برم گل دخترم. شعر خاله شادونه رو برات می خونم: من: سلام سلام کی ماهه کی ستاره؟ ستاره: من! من! من! من: کی توی دستاش گل دوستی داره؟ ست...
22 مهر 1390

بدون شرح:

جمعه 8 مهر 90       اگه بخوام یکیشو انتخاب کنم کدومش بهتره؟ پینوشت : آتلیه نیلچی:88481640-88481641 ...
22 مهر 1390

روزت مبارک!

شنبه 16 مهر 90 تک ستاره زندگیمون روزت مبارک! به امید دیدن روزی که تو به ستاره زندگیت روزش رو تبریک بگی. خیلی شومینه رو دوست داری! دلم می خواست فیلمی که از ستاره گرفتم اینجا می ذاشتم ولی به دلیل حجم بالا نشد. این روزها دیگه اینقدر شگفت زده می شم از تواناییهات که جا می مونم از نوشتن: ستاره : تاب تاب عبااااااااااسی ستاره همنوایی با سی دی لالایی : لالالالا با همون ریتم خودش هر جایی کیتی رو می بینی به هر لباس و رنگ می شناسی. دخترم خیلی خیلی مهربون و بخشنده هست موقع غذا به همه غذا میده حتی به آقای توی تلویزیون بجز اعضای اصلی بدن بعضی دیگه مثل انگشت، لپ و زانو رو هم بلدی. چند وقت پیش حساب کردم بیشتر از 30 کلمه می گی ...
22 مهر 1390

نمایشگاه کتاب2

هورااااااااااااااااااااااا! دخملی امروز برای اولین بار خودش دستشو گرفت به جای تعویضش تو تخت پارک و ایستاد. البته چند وقتیه که با کمک دست ما می ایسته ولی امروز تنهایی ایستاد. و دخترم از 5 شنبه گذشته می تونه تو نی آب بخوره و کلی هم کیف می کنه دیگه وقتی آب می خوره از دهنش نمی ریزه . من شنیدم بچه ها بعد از یکسال می تونن از نی استفاده کنن واسه همین خیلی ذوقیدم که ستاره اینقدر زود تونسته . و حالا ادامه ماجرای نمایشگاه کتاب: دوستایی که پست قبل از عید رو خوندن می دونن که من خیلی تو فکر یه عیدی موندگار واسه دخملی بودم . تا اینکه... سلولهای خاکستری رو اینقدر به کار گرفتم تا بالاخره کشفیدم و بابایی هم پایمون شد و تصمیم گرفتیم محصول جدید امسال رو...
18 مهر 1390

غیبت صغری

مامان هدا خانم یه وقت خدای نکرده خجالت نکشید این وبلاگو آپ کنیدا.... من شرمنده همه مهربونایی هستم که به وبلاگ ستارم سر می زنن . شاید فقط خود دخملی می دونه مامانش چقدر گرفتار بوده و هنوز حساب کتابای نمایشگاه تموم نشده نمایشگاه کتاب یه طرف حساب کتاباشم... اینقدر حرف واسه گفتن دارم که نمی دونم تو این تایم کوتاه چایی خوردن چجوری جا بدم؟ گل مامان اینقدر سریع بزرگ می شه که از نوشتن تغییراتش جا موندم. واییییی پرنسس خانوم دیروز در سن 8 ماه و 26 روزگی در یک اقدام ناگهانی جلوی چشمای من چهار دست و پا رفت و خودشو به اسباب بازیش رسوند و بعد از اینکه از بهت دراومدم کلی دست و هورا و بوس جایزه گرفت ولی بعدش که می خواست دوباره بره رفت ولی کلی غر زد. خا...
18 مهر 1390

یه دخمل 9 ماه و نیمه

خدایا کمکم کن که امانتدار خوبی باشم. می دونم که دخترم امانت تو هست پیشم بهم توان و صبر بده تا بتونم مامان خوبی باشم و اونو خوب تربیت کنم. آمین. کلا خیلی روبراه نیستم . شاید بعد از نمایشگاه کتاب پر مشغله یه مسافرت خوب می تونست خستگی منو برطرف کن ولی به دلایلی از جمله اسباب کشی خونه و کوچیک بودن ستاره و اینکه ممکنه اذیت بشه فعلا منصرف شدیم. 3 روز تعطیلی رو رفتیم شیراز ولی روحا خسته تر برگشتم. اول اینکه مامان خاله آزی مهربون (عمه بابایی) از پیشمون رفت و دوم اینکه... بگذریم. دلتنگم ولی یادم نمی ره که شاکر باشم . شاکر خدا بخاطر هزار و یک نعمتی که اگه بخوام بشمارم امکان پذیر نیست و از همه نعمتا بالاتر دختر سالمی که ذره ذره وجودم بهش بسته شده. ...
18 مهر 1390

اولین دندان!

دخترکم 3 روزه تو تب می سوزه و من داغونم! نتیجه این تب لعنتی دراومدن یه تیزی کوچولو از اولین دندون و سفید شدن دومین دندون دخترکمه! جایی واسه درددل بجز اینجا پیدا نکردم پس لطفا نصیحتم نکنید که بچه این چیزا رو داره و... چون موضوع چیز دیگه ای هم هست ولی قبول دارم که کلا نسبت به مریضی ستاره کم ظرفیت هستم. دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند ، رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند. سکوت سرشار از سخنان ناگفته است. پینوشت: ممنون خاله شری جون خبرا چه زود می رسه. خیلی بوس
18 مهر 1390

ستاره ی یه دندونه!

دیگه نمی شه واسه دخملی بخونیم: ستاره ی بی دندون می گه منو نخندونمی خوام برم تو قندون! اولین دندون نازنازخانم 5شنبه 26 خرداد 90 دراومد یعنی 9 ماه و 22 روزگی. هورااااااا مبارکه مبارک! ستاره از ساعت 11/5 نصفه شب سه شنبه یه دفعه تب کرد . تب شدیدی که حتی موقع واکسناش هم بی سابقه بود . 4 شنبه تولد باران کوچولو دعوت بودیم و از کلی قبل دلمونو صابون زده بودیم حتی یه لباس ویژه واسه دخترکم خریده بودم ولی تب ادامه داشت تا 4شنبه جوری که واقعا دل و دماغ نداشتم . خلاصه با بابایی عصر 4شنبه ستاره خانومو بردیم دکتر و دکتر کلی باهاش خوش و بش کردن و گفتن که داره دندون در می آره و پیشنهاد دادن که ببریدش مهمونی تا بهش خوش بگذره . با گل دختری رفتیم تولد ولی واق...
18 مهر 1390